در امتداد رود مسکو، به سمت پارک گورکی میرفتم. در حالی که به وزش نسیم تغییر گوش میدادم. شبی از شبهای آگوست در تابستان، سربازان در حال رد شدن بودند. در حالی که به آوای نسیم تغییر گوش میکردند.
دنیا بسیار کوچک است. تا به حال به این اندیشیدهای؟ که میتوانیم مثل برادر به هم نزدیک باشیم؟
آینده در اطراف جاری است. همه جا آن را احساس میکنم.
آینده، با نوای نسیم تغییر میوزد.
مرا به قدرت آن لحظهی جادویی ببر. به شب افتخار! به آنجا که بچههای فردا، رویا میسازند؛ میان نیسم تغییر.
قدمزنان در خیابان، خاطرههای دور برای همیشه در خاک سپرده شدهاند.
در میان نسیم تغییر، که مستقیم میوزد و به چهرهی زمان میکوبد؛ چون طوفانی که زنگ آزادی را به صدا در میآورد. برای آرامش ذهن!
بگذار که بخوانند آنچه را که گیتارم میخواهد بگوید.
مرا به آن لحظهی جادویی ببر! به شب افتخار!
جایی که بچههای فردا رویایشان را با من و تو تقسیم میکنند.
در بحبوحهی نسیم تغییر!
موسیقی تغییر را بشنوید: